داستان آموزنده “مورچه و عسل”
مورچه
ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت
و
نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد
ولی
کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد
از
دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.
دست و
پایش لیز می خورد و می افتاد…
هوس
عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:
ای
مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود